• به نام خدا •
_________
چند بارِ حِس کردی که تمایل به انجام کاری رو نداری !؟؟
چند بارِ که با بی میلی و خلاف اون چیزی که می خواستی نقشی رو بازی
کردی که اصلا دوست نداشتی !؟
چند بار شده که می خواستی داد بزنی، فریاد بزنی اما نشستی سرجاتُ
لام از کام نگفتی یا جای خودتو به کسی دادی که اصلا براش فرقی نمیکرده
که لطف بوده یا دِین !!؟
یا چند بارِ که بوده خودت به خودم گفتی نمی تونم… من به قدر کافی قوی
نیستم یا اونقدری شجاع نیستم…
آره دیگه همینه شجاع نبودیم که بتونیم به تمام آرزوهامون برسیم؛ تعارف
که نداریم !
روزانه صدها انتخاب گوناگون و فکر میاد جلومون به چه اونایی که بهمون
اعتماد به نفس و قدرت و ارزش می ده یا اونایی که دوسشون داریم داشته
باشیم اما ترس های فلج کننده، شجاعت سرکوب شده موانعی می شَن
که جلوی راه مارو میگیرن و بیخیال اون قکر میشیم، انتخاب هایی که شاید
ندانسته با بالاترین منافع و علائق ما همتراز است،
پس فکر نکن چرا به مشگل میخوره پشت سر هم تو با دیواری از خود روبرو
هستی که تا خودت از آن عبور نکنی، هیچ کسی دیگر تو را ار آن عبور نخواهد داد.
همینجا جاشِ واست نقل قولی رو بیارم از یک بزرگ مرد تاریخ:
اون ریگی که تو کفشتونه
آخرش شما رو از پا می اندازه،
نه اون قله کوهی
که می خواین ازش بالا برید…!
“محمدعلی کلی”
برای رسیدن برای موفق شدن تلاش میکنم تلاش کن تا بتونم تا بتونیم وگرنه
همش توی دایره مصداق همون مثالِ که